آفریدگار انسان برای پروراندن او بهترین راه را ارایه می فرماید ...و آن بیان اسمای حسنا و صفات علیای الهی است تا انسان که خلیفه خداست،نخست این اسما و صفات را بفهمد و سپس بر محور آن عمل کند و به دنبال علم و عمل،هدایت دیگر انسان ها را به عهده بگیرد.
خلافت انسان از راه تعلیم اسما به دست می آید که :«و علّم ادم الأسماء کلّها».[1]بنابراین انسان برای رسیدن به خلافت الهی نخست باید اسمای حسنای الهی را یاد بگیرد و معانی آن ها را بفهمد و سپس حقایق آن ها را در جان خود پیاده کند.
حداقل خلافت الهی آن است که آدمی امیر نفس خویش باشد،نه اسیر آن و اگر در دیگران نتواند نفوذی داشته باشد و خلیفه ای بپروراند،لااقل در نفس خویش نفوذ داشته و بر او مسلّط باشد.
امّا چون اوج خلافت انسان،تعلیم همه اسما و صفات خداست و از جمله این اسما و صفات،صفت خلیفه پروری است،برترین جانشین خداﷻ کسی است که به خلیفه پروری نیز همت گمارد و چنین حقیقتی را در آیینه وجود مقدس پیامبر اسلامo می نگریم که محور خلافت الهی بر مُلک وملکوت است و همه جانشینان خدا از ازل تا ابد،نه تنها از پرتو خلافت او خلیفه شدند که اساساً از برکت وجود او هستی یافته و از عدم تا به وجود،این همه راه آمده اند.
غنیمت و غرامت در جهاد اکبر
خدای سبحانﷻهمه کمالات خویش را بی رنج تحصیل، داراست و اگر مثلاً علیم و عادل است،نه برای تذکیه عقل و تحصیل علم،به راه مدرسه و حوزه ودانشگاه،گام نهاده و نه در پی عدل و قسط،به تزکیه نفس وجهاد اکبر پرداخته است .بلکه علم و عدل را ذاتاً داراست.
امّا هر کس که راه خلیفه شدن را در پیش دارد،چه به مقصد رسیده و کامل شده باشد و چه در مسیر بوده و متکامل باشد،باید صفات الهی را با جهاد پی گیر و تهذیبِ بی وقفه نفس به دست آورد؛زیرا در درون انسان،دو نیرو وجود دارد که یکی بر اساس فطرت،او را به سوی فضیلت ها و صفات الهی فرا می خواند و دیگری بر پایه شهوت و غضب،او را به رذیلت های نفسانی و شیطانی دعوت می کند.
درکشاکش این نبرد بزرگ،تحصیل عدالت و دیگر ویژگی های خلافت الهی،بسیار دشوار است؛زیرا عدالت و تقوا،غنیمت جهاد اکبر است و غنیمت گیری،نیازمند پیروزی است.وگرنه شکست در این جنگ با غرامتی سنگین همراه است و آدمی را از مرز انسانیت بیرون می راند و در مسیر ظلم و عصیان،او را از حیوان نیز پست تر می کند.باید به مرحله های مختلفِ این نبرد و پیچیدگی های آن واقف بود و ابزار علمی و عملی آن را با شناختی صحیح و دقیق به کار گرفت؛چه در این میدان،تاریخ ،فراوان به یاد دارد که صاحبان سلاح های قوی،شکست خوردند و از قدرتمندی خویش سودی نبردند.
همانند جهاد اصغر،در صحنه جهاد اکبر نیز ممکن است برخی با داشتن یقین که قوی ترین سلاح نظری است،شکست بخورند و در چنگ نفس خود که جز شک و تردید،سلاحی ندارند،اسیر شوند :«تغلبه نفسه علی ما یظنّ و لا یغلبها علی ما یستیقن».[2] این قضیه بدان می ماند که در نبرد آهن و چوب،شمشیری برنده و آهنین،مغلوب چوبی شکسته شود.
در جهاد اکبر،نفس امّاره را سلاحی جز گمان و تردید و واهمه و خیال نیست،امّا عقل انسانی در هر میدانی با یقین قاطع،حضور دارد.بنابراین،هرکه به صحنه جهاد اکبر گام نهاد و عزم نبرد کرد،یقیناً ایمان دارد که در حلال دنیا حساب، در حرام آن عقاب و در شبهات آن عتاب است.
اگرکسی دراین نبرد، به اسارت نفس اماره در آمد وسلاح سنگینِ یقین او مغلوبِ پندار بی مقدار نفس شد،به همان شکست شگفت آور، تن در داده است؛زیرا ثمره قطعیِ آخرت را رها کرده و محصولِ مشکوک دنیا را می جوید.
توضیح مطلب آن است که خداوند از میان دنیاطلبان به هر کس که مصلحت بداند آن هم به حدی که خود بخواهد،بهره دنیایی عطا می کند.نه همه دنیاطلبان از دنیا بهره می برند و نه همه بهره مندان به آن اندازه که می خواهند، می رسند. از این رو آنان که سعی و تلاششان صرف دنیا طلبی می شود،یقینِ رسیدن به هدف را ندارند.بلکه تنها این گمان وجود دارد که بعضی از آنان برخی از خواسته هایشان برسند.
امّا نسبت به آخرت،برای کسانی که سعی و همتشان از سطح نازل و سقفِ کوتاه دنیا فراتر است،یقین حاصل است که خداوندﷻ به تمام وعده هایش بی کم و کاست،عمل خواهد کرد و به نحو موجبه کلیّه،سعی آنان را پاداش خواهد داد،که :« ومن أراد الأخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فأولئک کان سعیهم مشکوراً».[3]
نتیجه آن که در مورد دنیا جز گمان بهره مندی،چیزی به دست انسان نیست.اما درباره آخرت،یقین به پاداش و وفای به عهد الهی،وجود دارد. از این رو باید به جهاد اکبر،بیشتر اندیشید و سختی های آن را در گام های اول به جان خرید؛ چه اگر آغاز راه با تقوا و ریاضت نفس همراه شد،ادامه راه هموار است؛چون با تقوا،همه دردهای درونی،درمان می گردد و دل های مرده،حیات می یابد و جسم ها،شاداب و سالم می شود و نا بسامانی های اندیشه،سامان یافته و آلودگی های نفس،تطهیر شده وحجاب ها به کناری می رود و تاریکی ها به پایان می رسد:«فإنّ تقوی الله دواء داء قلوبکم و بصر عمی أفئدتکم و شفاء مرض أجسادکم و...».[4]
ناتوانی علمی و عملی از وصول به خلافت الهی
مقام خلافت الهی،بلندترین مرتبه ای است که در طول و عرض آفرینش،متصور است.بنابراین،مسیر آن هم عمودی ترین ومستقیم ترین راهی است که زاویه انحراف با آن هرچند کوچک،سالک را از مقصد اعلا باز می دارد و او را دوباره به سوی خویش،بر می گرداند.از این رو پیش وبیش از هر چیز،نیاز به یک خط فکری قویم و اندیشه ای مستقیم است تا راه از بیراهه ممتاز شود و دیگر نحله های فکری،سدّ راه نباشد .
اگر خدای سبحانﷻ واحد است،راه رسیدن به او و تحصیل جانشینی او بی تردید،بیش از یکی نخواهد بود و آنان که از این نکته بدیهی غافل ماندند با به گرداب سکولاریزم،گرفتار شدند و یا به دنبال سراب پلورالیزم،از پای در افتادند.
ره آورد همه تلاش ها و تبلیغ های انبیا و اولیا نیز به همراه دست آوردهای ویژه خاتم الانبیاo چون میراثی گران بها و با حفاظتی الهی بر اهل بیت رسول خداo عرضه شده است و جز با رهبری علمی – عملی و شیوه فکری- تربیتی آنان که خلیفه خدا بر عالم و آدم اند،هیچ سیری از مُلک تا ملکوت،شدنی و هیچ راه دیگری،پیمودنی نیست.
از این روکسانی که از آنان روی بر تافتند به انحرافات فکری دچار شدند،اشاعره با آلودگی های فکری از قبیل تشبیه و تجسیم و زیادت صفات بر ذات،به ترسیم خدایی پرداختند که گوهر ذات او در سویی و علم و قدرت وحیات و دیگر صفاتش در سوی دیگری است و بر این اساسِ ناصواب،به اندازه صفات جمال و جلالِ او بر تعدّد خدایان افزودند:« فسبحان الله ربّ العرش عمّا یصفون».[5]
معتزله نیز از سیر ملکوتی تا خلافت الهی،باز ماندند و(چنان که گفته می شود گرچه در صحت نسبت به اعاظم آنان تامّل است) برای اصلاح تفکر اشعری و فرار اشکالِ «تعدد قدما» از سویی و «حدوث صفات» از سویی، به ورطه دیگری درافتاده و خدای سبحان را در عینِ فعل عالمانه وحکیمانه و... ،فاقد علم و حکمت و... دانستند.
بنابراین تنها راه صحیح همان راه اهل بیت است که ما را از افتادن به ورطه خلافتِ ارباب متفرّقه نجات داده و به خلافت الهی سوق می دهد.
جانشینی خداﷻ چنان دلپذیر است که در وجود خلیفه خداوندﷻ فرصت رخنه به هیچ گونه خستگی و سستی، دست نمی دهد.گوشه ای از تفسیر این معنا را در نجوای امامان معصوم با خداﷻ می بینیم.مثلاً در بهاران معرفتِ انسان یعنی ماه مبارک رمضان،به پیشگاه خداﷻ چنین عرضه می دارندکه : بار الها! مرا از کسانی قرار ده که به جهت یاری دینت از آنان نصرت خواستی و در این میدان،دیگری را به جای من منشان:«أللهمّ إنّی أسئلک أن... وتجعلنی ممّن تنصر به لدینک و لا تستبدل بی غیری».[6]
رهایی از طبیعت پیش از مرگ
در انسان،نقصی وجود دارد که فرشتگان،از آن مبرّا هستند.لیکن در کنار این نقص،کمالی نهفته است که دست همه فرشتگان از آن،کوتاه است و همان نقصِ انسانی،زمینه سازِ این کمال الهی است که آدمی را چنان از سقف کمالی فرشته ها برتر می سازد و بالاتر می برد که بزرگ ترین فرشته حق نیز توان همراهی با اورا حتی به اندازه یک بند انگشت ندارد،که :«ولو دنوت أنملهً لأحترقت».[7]
انسان از آن جهت که متحرک است و خط سیر او از طبیعت می گذرد،لاجرم پایانی برای حرکت طبیعی اش وجود دارد که از این پایان،به عنوان مرگ،یاد می شود.
ومرگ،به صورت ظاهر،نقصی است انسانی،که چون از گونه قضای خداوندی(ونه قدر الهی)است،
گریزی از آن نیست.البته فاصله انسان تا مرگ،یعنی میزان عمر آدمی چون از مقدّرات است،تغییر می پذیرد و با اموری همچون دعا و صدقه و صله رحم و یا گناهان گوناگون کم یا زیاد می شود.چون قَدَر خداوند،تغییر پذیر است،گر چه خود «تغییر پذیری مقدرات»،از قضای الهی و مصون از دگرگونی است.یعنی اصل تغییر پذیری،هرگز به اصل ثبات و تجرّد و دوام ونزاهت از تحوّل،تبدیل نمی شود.
انسان دارای کمال بسیار بزرگی است که در هیچ موجود دیگری حتّی مَلَک،یافت نمی شود و آن عبارت است از «موت ارادی».اگر در برخی روایت ها آمده است که بمیرید پیش از آن که بمیرید،یا بمیرید قبل از آن که میرانده شوید:«موتوا قبل أن تموتوا».[8] اشاره ای است به همین مرگ زیبا که از حوزه وجود فرشتگان بلکه از حیطه آرزوی آنان نیز بیرون است.معراج رسول خداoبرجسته ترین نمودِ این سیر الهی وموت ملکوتی است که جز برای بزرگ ترین پدیده هستی و برترین جلوه اسمای الهی،نه به دست آمدنی است ونه خواستنی.
انسان شناسی اسلامی یا قارونی؟
اگر انسان شناسی انسان،تحت ولایت شیطان انجام گیرد،نشانه اقتدای آدمی به کسی است که منطق او «أنا خیرٌ» است و با توحید،فاصله ای طولانی دارد.
نممونه اقتدای به شیطان و دوری از توحید را می توان در «قارون» دید که در پی فرمان حضرت موسی به احسان و پرداخت حقوق الهی از آن ثروت خدادادی،پاسخ گفت که همه را با علم خویش به دست آوردم:«إنّما اوتیته علی علم عندی».[9]
کسی که داشته های خود را حاصل تلاشِ عالمانه خویش می پندارد،تحت ولایت شیطانی است که در برابر فرمان خداﷻ ایستاد وخود را برتر از همگان خواند و با جرأتی برخاسته از ظلمت نفس،پروردگار هستی را عصیان کرد و کافر گشت و برای ابد از درگاه خدای سبحانﷻ رانده شد.
از این رو هرکس به علم خویش،دلخوش باشد و آن را دلیلِ برتری خود بر دیگران،بداند به پنداری شیطانی دچار گشته و به ابلیس،اقتدا کرده است.
پاسخ روشن این منطق آن است که اگر انسان ها خود،علم را به دست آورده اند و آن را دست آوردِ خود می دانند،چرا بسیاری از آن ها به هنگام پیری، همه را از دست داده و چونان لحظه تولد،از هر گونه علمی به دورند و محروم؟« ومنکم من یردّ إلی أرذل العمر لکیلا یعلم بعد علمٍ شیئاً»[10].
منبع: کتاب صورت و سیرت انسان در قرآن،تألیف استاد فرزانه آیت الله جوادی آملی.
[1]- سوره بقره،آیه33.
[2]- نهج البلاغه،حکمت150.
[3]- سوره اسراء،آیه19.
[4]- نهج البلاغه،خطبه198،بندهای 4و5.
[5]- سوره انبیاء،آیه22.
[6]- مفاتیح الجنان،اعمال شب های ماه رمضان،سیزدهم،آخر دعا.
[7]- بحار،ج18،ص382،ح86.
[8]- بحار،ج72،ص59،ح1.
[9]- سوره قصص،آیه78.
[10]- سوره نحل،آیه70.
تدوین: سلطان علی نایبی/
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.