:به معنای «تلمبه خانه خون» دوم به معنای«مرکز اندیشه و تفکر» و سوم به معنای« مرکز شناختها و آگاهیهای غیر حسّی و عقلی».[1]
معنای اول «قلب» در آیات و روایات مراد نیست؛امّا معنای دوم قلب را در منابع اسلامی می توان بدان دست یافت،در برخی روایات «قلب» به «عقل»معنا شده است:امام کاظم ع یا هشام ...إنّ ذلک لمن کان له قلب؛[2] به معنای عقل است.
سومین معنای قلب ،عبارت است از حقیقت انسان ،یعنی نفس و روح او.در برخی آیات قرآن کریم این معنا را می یابیم:«إلّا من أتی الله بقلب سلیم»[3] « و لکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم»[4] در این آیات و نظایر آن ها قلب در مورد حقیقت انسان و نفس و روح او به کار رفته است.[5]
از آیات و روایات اسلامی چنین برداشت می شود که انسان همراه با معرفت فطری نسبت به خداوند، آفریده شده است، آیات و روایات فراوانی بدین مطلب اشارت دارد.
شاید شبهه شود که در قرآن کریم آمده است «والله أخرجکم من بطون أمّهاتکم لا تعلمون شیئا؛[6]خداوند شما را آفرید در حالی که چیزی نمی دانستید.پس ما هنگام تولّد حامل هیچ علمی نیستیم!
جواب شبهه همان طور که حضرت آیت الله جوادی آملی بدان اشاره کرده اند این است که آیه فوق ناظر به علوم حصولی است نه علوم حضوری. در حالی که انسان از نظر علوم حصولی،«نادان» به دنیا آمده است(که آیه فوق ناظر به آن است)در علوم حضوری و شهودی مانند معرفت حق و اسماء و تعیّنات او با سرمایه فطرت توحیدی آفریده شده است.[7]آیات و روایات فراوانی داریم که خلقت انسان با علوم حضوری و فطرت توحیدی را تأیید می کنداز جمله آیهفطرت: «فطرت الله الّتی فطر النّاس علیها»[8] و آیه میثاق« و إذ أخذنا من بنی آدم من ظهورهم ... ألست بربّکم قالوا بلی ».[9] و آیه 6و7 سوره شمس « ونفس وما سوّاها، فألهمها فجورها و تقواها»[10]
ب) خداشناسی از طریق قرآن و روایات اهل بیت
خداشناسی درست و عقلانی همان است که با استدلالات عقلانی در روایات پی به آن ببریم.
روایات ما از مطمئن ترین منابع در زمینه خداشناسی عقلی می باشد،که به اعتبار نقلشان می شود نقلی دانست.امّا به اعتبار استدلال هایی که به کار رفته می توان گفت عقلی است.
توحید
«توحید» در اعتقادات ما مسلمانان «نقش محوری و اساسی» دارد.خداوندمتعالﷻ نیزتوجّه ویژه ای به «توحید» دارد و می فرماید:« إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء[11]»همچنین می فرماید:إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى حَرَّمَ اجْسَادَ مُوَحِّدِینَ عَلَى النَّارِ[12]
از مهم ترین سوره هایی که در نماز یومیه می خوانیم «سوره توحید» است: «قل هو الله احد...ولم یکن له کفواً احد»؛[13]که دو آیه آن اشاره به توحید ذاتی دارد.
کمال معرفت خداوند توحید اوست:وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِیدُهُ[14]تقسیمات متعدّدی برای «توحید» ذکر شده است،در برخی از کتب اعتقادی برای توحید 9 قسم ذکر شده است:1- توحید در ذات 2- توحید در صفات 3- توحید در خالقیّت 4- توحید در ربوبیّت 5- توحید در حاکمیّت 6- توحید در طاعت 7- توحید در تشریع 8- توحید در عبادت 9- توحید در شفاعت ومغفرت.[15]
امّا تقسیم اصلی ومشهور توحید بر 4 نوع است : توحید ذاتی،توحیدصفاتی،توحید افعالی،توحید عبادی.
1- توحید ذاتی
وحدت بر دو قسم است: 1- وحدت عددی:یعنی شئ تحت مفهوم عامی باشد که از آن فقط یک مصداق فعلا وجود داشته باشد مانند مفهوم خورشید که مفهومی است وسیع و قابل انطباق به اکثر از یکی امّا در عالم حسّ از خورشید فقط یک مصداق می توان یافتبا امکان یافتن مصادیق بسیاری برای آن.2- وحدت حقیقی: این که موجود به گونه ای باشد که دوّمی برای آن مفروض نشود.بدین معنا که «دوبردار» نیست،و ذاتش تکثّر و تعدّد نمی پذیرد. مانند وجود مطلق از هر قیدی که برای آن دوّمی نمی توان فرض کرد.[16]
مراد از اینکه خداوند «واحد» است یعنی «وحدت حقیقیه» دارد.برای او دوّمی فرض نمی شود و تکثّر پذیر و تعدّد پذیر نمی باشد.[17]
قرآن کریم «توحید» را هدف اصلی ارسال پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین می داند« و ما أرسلنا من قبلک من رسول إلّا نوحی إلیه أنّه لا إله إلّا أنا فأعبدون».[18] ونیز می فرماید«فأعلم أنّه لا إله الّا الله »[19]
در روایتی قدسی می فرماید:« لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ عَذَابِی[20]؛ کلمه «لا اله الّا الله » دژ مستحکم من است،هر که در آن داخل شود،از عذاب من در امان خواهد بود. امام صادق ع می فرمایند: خداوند یکی است،یعنی ذاتش یکی می باشد و متفاوت با مخلوقاتش است؛هُوَ وَاحِدٌ وَاحِدِیُّ الذَّاتِ بَائِنٌ مِنْ خَلْقِه[21]
2- توحید صفاتی(صفات ذات)
در مسأله صفات خداﷻ مهم ترین مسأله ای که مطرح می شود،این است که صفات خداوند متعالﷻ با صفات مخلوقاتش مباینت دارد
:امام رضا ع:« فکل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه و کل ما یمکن فیه یمتنع من صانعه ».[22]خداون صفات ما انسان ها راندارد:«فیعلم بحیثیة مباین لجمیع ما أحدث فی الصفات و ممتنع عن الإدراک بما ابتدع من تصریف الذوات»[23]همچنین حضرت حقﷻ جسم و صورت نیست:« سُبْحَانَ مَنْ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَه[24]». خداوندی را که ما می شناسیم،صفات انسانی را دارا نیست:« عُرِفَ بِغَیْرِ رُؤْیَةٍ وَ وُصِفَ بِغَیْرِ صُورَةٍ وَ نُعِتَ بِغَیْرِ جِسْمٍ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْکَبِیرُ الْمُتَعَال ».[25] اگر گفتیم خداوند جسم و صورت دارد او را محدود کرده ایم.«یونس بن ظبیان» می گوید خدمت امام -صادقرسیدم،گفتم: هشام بن حکم قایل به جسمانیت خداست منتها می گوید: اشیاء بر دو قسم است جسم و فعل جسم،جایز نیست که خداوند به معنای «فعل» باشد،امّا می شود به معنی «فاعل» باشد.[به عبارتی جسمانیتی مخصوص به خود دارد] امام صادق فرمودند:وَیْحَهُ أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ مُتَنَاهٍ وَ الصُّورَةَ مَحْدُودَةٌ مُتَنَاهِیَةٌ فَإِذَا احْتَمَلَ الْحَدَّ احْتَمَلَ الزِّیَادَةَ وَ النُّقْصَانَ وَ إِذَا احْتَمَلَ الزِّیَادَةَ وَ النُّقْصَانَ کَانَ مَخْلُوق[26]،...وای بر او آیا نمی داند که جسم محدود است و انتهایی دارد و صورت محدود است و منتهایی دارد پس چیزی که دارای حد شد در معرض «زیاده» و «نقصان» است،و هر چه که در معرض «زیاده» و نقصان» قرار گرفت مخلوق است.
مسأله دوّمی که مطرح می شود، این است که صفات ذات اقدس الهﷻ زاید بر ذات او نیست.ما انسان ها اوّل ذاتی را برای اشیاء مفروض می گیریم سپس اوصافی را برایش می شماریم.یا مثلاً اول باید انسانی باشد دارای ذات سپس صفت علم بر او اضافه می شود و...
امّا درمورد خداوند متعالﷻ این گونه نیست بلکه صفات ایشان عین ذات ایشان هست :« وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنه»[27]،کمال اخلاص به خداوند این است که صفات زاید بر ذات را نفی کنیم.
علم «ذات اقدس الهﷻ» و سایر صفات ایشان،عین ذات اوست،وما نمی توانیم علم را جدای از ذاتش فرض کنیم:« لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَبَّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ السَّمْعُ ذَاتُهُ وَ لَا مَسْمُوعَ وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لَا مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْیَاءَ وَ کَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَ السَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَ الْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَ الْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُور[28]...؛همیشه خدای عزّوجلّ پروردگار ما بوده است و علم ذات او بوده درحالی که معلومی نبود،شنوایی ذاتش بوده در حالی که مسموعی نبود،دیدن ذاتش بوده در حالی که دیده شده ای نبود،قدرت ذاتش بوده ومقدوری نبود و چون اشیاء را پدید آورد و معلومی تحقق یافت علم او تعلق به معلوم گرفت و...».
در اصول کافی روایتی از امام صادق نقل شده است که خداوند را نمی شود «وصف» کرد:« تَعَالَى عَمَّا یَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ الْمُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ الْمُفْتَرُونَ ...عَزَّ فَانْفِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى الْبُطْلَانَ وَ التَّشْبِیهَ فَلَا نَفْیَ وَ لَا تَشْبِیهَ هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ».[29]
ملّاصدرا توضیح می دهد: «اینکه حضرت «بطلان و تشبیه» را نفی کردند، منظور ایشان «امر به نفی تعطیل» و «دوری جستن از تشبیه» است.زیرا برخی خواستند خداوندمتعالﷻ را از مشابهت با مخلوقاتش مبرّا بدانند و در «تعطیل صفات» و «نفی صفات » از خداوندﷻ افتادند،و گروهی نیز اراده کردند که خداوند را به «صفات علیا» متّصف کنند برای حضرت حقﷻ صفات زاید بر ذات قایل شدند،پس خدای تعالی را به خلقش تشبیه کردند،اکثرمردم به جز عدّه قلیلی بین «تعطیل و تشبیه» قرار دارند».[30]
همچنین در توضیح «فلا نفی و لا تشبیه» شرح می دهند:«یعنی واجب است بر هر مسلمانی که صفات را نفی نکند ونیز صفات خداﷻ را به خلق تشبیه نکند».[31]
3- توحید افعالی(صفات فعل)
معنای اول برای توحید افعالی این است که :فعل خداوند با افعال مخلوقاتش تفاوت دارد،خلق وایجاد خداﷻ با خلق و ایجاد ما بسیار متفاوت است.ما زمانی که چیزی را بخواهیم ایجاد کنیم باید یک مادّه اولیّه داشته باشیم امّا در مورد خداوند چنین نیست:«الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ الْأَشْیَاءِ إِنْشَاءً وَ مُبْتَدِعِهَا ابْتِدَاعاً بِقُدْرَتِهِ وَ حِکْمَتِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ فَیَبْطُلَ الِاخْتِرَاعُ وَ لَا لِعِلَّةٍ فَلَا یَصِحَّ الِابْتِدَاع ُ خَلَقَ مَا شَاءَ کَیْفَ شَاء»[32](ابتداع معنا شود.)خداوندﷻ در ایجاد فعل خویش نیازمند هیچ شئ ای نیست.
انسان ها برای اینکه پا به عرصه دنیا بگذارند باید از کسی به دنیا بیایند یا اگر بخواهند فرزندی را بوجود آورند باید «زاد و ولد» داشته باشند،امّا خداوندمتعالﷻ فعلش با فعل ما فرق می کند:«لم یلد و لم یولد؛[33] حضرت ایشان نه زاد و ولد دارد و نه زاده می شود.»
معنای دوّم توحید افعالی به انسان بر می گردد ، یعنی تمام حرکات و سکنات خویش را به إذن و اراده حضرت حقﷻ بدانند،و جز او را موثر در وجود ندانند.همان طور که حضرت شعیب فرمود:« و ماتوفیقی إلّا بالله علیه توکّلت و إلیه انیب»[34] در سوره احزاب وصف پیامبران الهی را این گونه می نماید که از چیزی جز خدا نمی ترسند:«الّذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون أحداً إلّا ألله و کفی بالله حسبیا»[35]انسان در تمامی حالات،ترس و شادی باید فقط خداوند را موثر حقیقی بداند تا به مقام توحید افعالی برسد
4- توحید در عبادت
در قرآن کریم بار ها به توحید عبادی اشاره شده است.در آیه اول سوره حمد می خوانیم: «الحمد لله ربّ العالمین»[36]،حمد مخصوص خدایی است که ربّ العالمین است «ایاّک نعبد وایّاک نستعین»[37]...فقط از تو را می پرستیم و از تو یاری می جوییم.در سوره بقره می فرماید برای خداوند شریک قرار ندهید و فقط او را عبادت کنید:«اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ...فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.»[38]در سوره فصلت نیز به این مهم اشاره شده است:« لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُون».[39]انسان ها نه تنها مجاز نیستند،غیر خدا را عبادت کنند، بلکه اجازه ندارند،غیر خدا را بیشتر دوست داشته باشند:«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعا».[40]
روایتی بسیار زیبا درباره توحید عبادی از امام صادق نقل شده است،ایشان می فرمایند:«مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَکَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِیقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَیْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِی وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَیْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِی سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِیَتِهِ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع حَقّاً وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً».[41]
ملّا صدرا حدیث شریف را به نحو خوبی شرح کرده نموده است:« مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ کَفَرَ ؛ملاّصدرا در شرح این قسمت حدیث شریف چنین می گوید:«مراد از توهم یکی از دو معناست،یا اعتقاد مرجوح» است،یا نفس معنایی است که در وهم و ذهن رسوخ می کند،به اینکه اعتقاد بورزد «معبود» او جز تصوّرات ذهنی چیز دیگری نیست، و بدون تردید که این نوع اعتقاد کفر است».[42]
«وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ کَفَرَ »: کسی که «اسم» را عبادت کند یعنی مفهوم کلی را بدون در نظر گرفتن حقیقت ذات احدیتﷻ [بدون مصداق]،او کافر شده است،زیرا او چیزی را عبادت کرده که وجود خارجی ندارد وخداوندﷻ منزه است از اینکه مفهوم کلی باشد.[43]
«وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَکَ؛کسی که مدلول لفظ کلی و ذات حقیقت الهیهﷻ را عبادت کند مشرک شده است،زیرا دو چیز را پرستیده است.[44]
وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِیقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَیْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِی وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَیْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِی سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِیَتِهِ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع حَقّاً ؛کسی که حقیقت الهیه ﷻ را عبادت کند،وبا اسمائی را که خودش با آن خود را وصف نموده،او را بخواند و قلباً اعتقاد داشته باشد و در پنهان و آشکار زبانش بدان گویا باشد،پس او از شیعیان امیرالمومنین است.[45]
ج) عدم شناخت کامل خداﷻ توسط عبد
سؤالی که ممکن است مطرح شود این است که آیا به معرفت خدا به طور کامل دست می یابیم؟! آیا برای ما انسان ها چنین امکانی وجود دارد؟
از آن جا که خداوند متعال بی نهایت است معرفت کامل به ایشان محال است،درمناجات العارفین می خوانیم: لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِیقاً إِلَى مَعْرِفَتِکَ إِلَّا بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِک[46]و همان مقدار از معرفت الهی که به فراخور ظرفیّتمان دریافت می کنیم فقط به استعانت خود حضرت حق است و الاّ انسان بدون عنایت حضرت حق هیچ گاه خدا را نمی تواند بشناسد.همان مقدار شناختی را هم که داریم مدیون خود خدا هستیم:بک عرفتک و أنت دللتنی علیک و دعوتنی إلیک و لو لا أنت لم أدر ما أنت».[47]ما انسان های محدودی هستیم، چگونه ممکن است یک محدود به تمام ذات نامحدود پی ببرد.
آیت الله جوادی آملی حفظه الله می فرمایند:«معرفت اکتناهی ممکن نسبت به واجب محال است،زیرا محدود،توان احاطه نامحدود را ندارد،چنان که هیچ معلولی قدرت اکتناه علت خود را نخواهد داشت،همه عارفان واصل،معترف به عجزند و نه تنها به قصور عبادی اعتراف دارند:«ما عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ.[48]» بلکه به عجز عرفانی نیز اقرار دارند[49] : ما عرفناک حق معرفتک»[50].
عقول ما به قدر ظرفیتمان می تواند خداﷻ را درک و تعقل کند: اما تعقل محض خداوند متعال و پی بردن به کنه ذات ایشان از عهده عقل ما بر نمی آید:« ُإِنَّمَا یَعْقِلُ مَا کَانَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَ لَیْسَ اللَّهُ کَذَلِک [51]»مراد از روایت شاید این باشد که کنه مخلوقات تعقّل می شود،امّا کنه ذات باری تعالیﷻ دست نیافتنی است.
[1]- ری شهری،محمد،منابع شناخت،دارالحدیث،چاپ اول،پاییز1375، ص207و208.
[2]- ق،37.
[3]- شعراء،89.
[4]- بقره،225.
[5]- ری شهری،محمد،منابع شناخت،ص221و222.
[6]- نحل،78
[7]- جوادی آملی،عبدالله،مراحل اخلاق در قرآن،نشر اسراء،چاپ سوم زمستان1379ش،ص21.
[8]- روم،30
[9]- اعراف،172-173.
[10]- شمس،6و7.
[11]- نسائ،48.
[12]- شیخ صدوق، التوحید، یک جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1398 هجرى قمرى (1357 شمسى ص20.
[13]- توحید،1و4.
[14]- کافی ،ج1،ص140.
[15]- مکی عاملی،الإلهیات،ج1،ص353-449.
[16]- همان،ص356.
[17]- همان.
[18]- انبیاء،25.
[19]- محمّد،19.
[20]- محدث نورى، مستدرک الوسائل، 18 جلد، مؤسسه آل البیت علیهم السلام قم، 1408 هجرى قمری،ج5،ص364.
[21]- الکافی ،ج 1،ص127.
[22]- َشیخ صدوق، التوحید، یک جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1398 هجرى قمرى (1357 شمسى،ص40.
[23]- التوحید،صدوق،ص70.
[24]- ج1،ص104.
[25]- الکافی،ج1،ص105.
[26]- همان،ج1،ص106.
[27]- الکافی،ج1،ص140.
[28]- همان،ج1،ص107.
[29]- الکافی،ج1،ص100.
[30]- ملّاصدرا،صدر الدّین محمّد بن ابراهیم شیرازی،شرح اصول کافی،ناشر:پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،چاپ دوم1383،ج3،ص178.
[31]- همان.
[32]- الکافی،ج5، ص105.
[33]- توحید،3.
[34]- هود،88.
[35]- احزاب،39.
[36]- حمد،1
[37]-حمد،4.
[38]- بقره،21و22.
[39]- فصلت،37.
[40]- بقره،165.
[41]- الکافی،ج1،ص100.
[42]- ملا صدرا،شرح اصول کافی،ج3،ص 72.
[43]- همان.
[44]- همان.
[45]- همان.
[46]- بحار،ج91، ص150
[47]- سید على بن موسى بن طاوس، إقبال الأعمال، دار الکتب الإسلامیة تهران، 1367 هجرى شمسی،ص67.
[48]- الصحیفة السجادیة، دفتر نشر الهادى قم، 1376 هجرى شمسی،ص38.
[49]- جوادی آملی،عبدالله،عین نضّاخ(تحریر تمهیدالقواعد)،تحقیق دکتر حمیدپارسانیا،مرکزنشراسراء،چاپ اول،1387،ج1ص38
[50]- ابن ابى جمهور احسائى، عوالی اللآلی، 4 جلد، انتشارات سید الشهداء (ع) قم، 1400 هجرى قمری،ج4،ص133.
[51]- ثقة الاسلام کلینى، الکافی، 8 جلد، دار الکتب الإسلامیة تهران، 1365 هجرى شمسی،ج1،ص108.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.